حرف های یک مترسک چپ دست

توضیحات ندارد

حرف های یک مترسک چپ دست

توضیحات ندارد

ساعت

ثانیه ها و دقایق مردند!

عقربه های ساعتی که از حرکت باز ایستاد آن ها را کشت!

آفتاب

---حذف شد----



+    -چی میخوای؟

      -م ر د ن !

      - چی؟ م ر د ن؟؟ مردن؟میخوای بمیری؟

      - آ   ر   ه!


حرف

چشمانـت با من حرف میزنند ! وقتی دیگران کلمات را به بازی میگیرند !

بخشش!

نمیبخشمت!

گذر...!

آمد...! آن کسی که مثل هیچ کس نیست !

گذشت...!

رفت...! همان کسی که مثل هیچ کس نبود !

خالی!

رویاهایش به بازی گرفته شد !  

آن کسی که بر روی ریل های خوشبختی قدم میزد! 

قطار رسید...خالی از مسافر! 

هر چند او هم دیگر در ایستگاه نبود!

حس

نشستن زیر یک درخت و حس کردن ریزش برگ ها و از طرفی نگاه کردن به حرکت برگ های زرد خشک شده روی زمین_! بوی نم بارون و باد تند و خنکی که تو صورتت میخوره! افکار بی سرو تهی که نه از جایی میاد و نه به جایی میره _!  هندزفری تو گوشِت و یکی از آهنگای Uaral  که فضای ذهنتو پر میکنه_!

+حس غیر قابل توصیفیــه_!

+ چند روزه حالم خوب نیس! 

+شاید دیگه نیومدم ـــــ!

حقیقت

زندگی یعنی مرگ آرزوهای دست یافتنی! 

رگباری از خاطره ها ! 

زندگی یعنی یک ردیف واژه های مسلول که به دیوار حقیقت مصلوب گشته اند

تسلیم

من تسلیم نشدم! فقط دیگه حرفی واسه گفتن ندارم

کمبود

تازگیا هر چی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد، فقط هرچی دستم میآد میکنم زیر برگ درخت :|